قدر دانی از استاد ارجمند استاد جودی.

شاید بسیاری از شما ها در طول دوران تحصیلاتتون از بسیاری خوشتون اومده باشه.خیلی اونو
دوست داشته باشین .

ولی استاد جودی یه چیز دیگست. از اون استادایی است که باعث پیشرفت و امیدواری انسان

تو تمتم زمینه ها خصوصا در امر تحصیل می شه.

من به نمایندگی از تمام بچه های کلاس کامپیوتر پیوسته از زحمات مهندس جودی تشکر و قدردانی میکنم.

 

 

                                              

امشب به یاد تو چشم بر هم گذاشتم و از رفتنت گریستم صبح را با یاد تو اغاز و شب را به یادت پایان دادم ، یادت در جانم جاریست و نامت ضامن حالم و نگاهت بی غرض است به من نگاه نکن این نگاه کردن ها ارامشی ندارد ، مرا دریاب تو را نخواستم با اینکه در دلم جا داری!

 

ای کاش هیچگاه چشمانم در چشمان پر فروغت خیره نمی گشت و عشق با این اتش سوز ناکش در جانم ریشه نمی کرد ،ای کاش می شد که عشق فراموش شود ولی افسوس که ریشه هایش قطور و نا گسستنی است و همچون میله های زندان قلبم را به اسارت گرفته ای کاش از چشمانم نگاه ملتمسانه ام را می خواندی و می نگریستی که چگونه در انتظارت اشک می ریزد ولی افسوس!

 

امروز صبح را بی تو اغاز می کنم کسی نیست که به او بگویم دوستت دارم ،انکه رفت و مرا در غربت فرداهای نا معلوم رها کرد برایم مفهوم عشق بود، انکه این چنین با امدنش عشق در دلم رویید و با رفتنش گل شوق در دلم پر پر گشت بیا که با یاد تو جان بگیرم تا بر فراز اسمان عشق پرواز کنم و دست در دست یکدیگر شعر محبت را زمزمه کنیم!

 

سلام به همه

 می خوام سفارش یه نفرو پیش یه نفر دیگه کنم.

سلام ساناز خانوم .امیدوارم که خوب باشین و روزگار بر وقف مراد شما بگذره.

می دونین محبوب پسر خیلی خوبیه هر چه از نجابت و خانومیش بگم کم گفتم.سر به زیر

خجالتی باهوش از هر انگشتش هنر می باره(اینترنت چت پرینت تایپ...)

از شوخی گذشته خیلی آقاست.

امیدوارم که به هم برسین و تو زندگیتون خوشبخت بشین.

 
                                                
"فراق"
ببین باز هم گریه می کنم
برای تو
برای خودم
برای فاصله هایی که:
تو را از من گرفتند
و برای دختری که باد
یک شبه
همه ی آرزوهایش را
به یغما برد....
 
.................................
"باز هم تنهایی"
 
تا خواستم باورت کنم
سایه ای غریب
در قاب در ایستاد.
آنگاه:
ته مانده ی تبسم
در تزلزل بغض فروخورده ام
به گل نشست.
گریه امانم نداد.
واژه ها تپق زدند
و حرف ناگفته ام
در گلو شکست....
دیگر حضور گنگ ثانیه ها
در تلاطم دردهایم گم شد
 
چند ساعت بعد....
پلان آخر :
ردپا  . خانه ای متروک
و دخترکی تنها
که نشسته می گرید
 
 

                                                

 

با آمدنش شوری

در من به وجود آورد وصف نشدنی


اما............

او می رود رفتنی که پر از دلهره بازگشت است


او می رود با یک خداحافظی کوتاه


دلم شور می زند برایش نگران بود موقع رفتن


نمی داند نمی دانم کی باز می گردد


چشم به راه او به جاده هستم

تا بازگردد بازگردد


او می رود و مرا تنها رها می کند


رفتنی که بازگشتش مبهم است


آخرین کلام تنها مواظب خودت باش بود


موقع رفتن حسی داشت


حسی غریب و همیشه آشنای انتظار


به یادش هستم و می مانم تا بازگردد

او می رود.....................

کی باز می گردد نه من می دانم نه او


او رفت و مرا با کوله باری از غم وتنهایی و انتظار به جا گذاشت
.

اورفت چه کسی می داند که چه هنگام باز می گردد

چشم به راه او می مانم تا روز وصال