به احترام او............
بی تو در دل کویر ،چون همیشه بی قرار
خسته ام ز زندگی ،خسته ام ز روزگار
سهم ما غریبه ها دوری و جدایی است
هر کجای دنیا که هستی ، هر کاری که می کنی
اینو بدون که یه قلبی هست که فقط واسه خاطر تو می زنه.......
تقدیم به محبوب و ساناز
Adeli.T
به احترام او............
دلم گرفته آسمون نمی تونم گریه کنم
شکنجه می شم از خودم نمی تونم شکوه کنم
انگاری کوه غصه ها به سینه من اومده
آخ که داره باورم می شه خنده به ما نیومده
دلم گرفته آسمون ازخودتم خسته ترم
تو روزگار بی کسی یه عمره که دربه درم
حتی صدای نفسم می گه که توی قفسم
من واسه آتش زدن یه کوله بار شب بسم
دلم گرفته آسمون یه کم منو حوصله کن
نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن
منو به بازی میگیرن عقربه های ساعتم
برگ یه تقویم می کنه لخظه به لخظه لعنتم
آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن
نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن
Adeli.T
سلام به تمامی دوستان
بعد از مدت نسبتا طولانی باز هم اومدم. راستش وقتی دلم می گیره updat می کنم. خیلی وقت بود که ندیده بودمش ولی امروز
بعد از مدت طولانی تو کلاس دیدمش. نمی دونم چه جوریه که وقتی می بینمش تمام شکایت ها و گلایه های دنیا رو سرم خراب می شن.
با این حال براش آرزوی موفقیت و خوشبختی می کنم.
*************************************
وقتی زندگی سخت می گیرد ؛ تازه می فهمم که هنوز خیلی چیز ها هست که باید یاد بگیرم.
زیبا ترین گل...... رز سرخ است...... اما قسمتش خار است......
*******************************************
وای از غم جدایی
فکر وداع باید
از روز آشنایی
با من بمان همیشه
طاقت نمانده دیگر
باور نمیکنم من
شد موسم جدایی...
************************
امشب باران به میهمانی چشمانم آمده ...
خسته ام خسته از همه کس و همه چیز حتی از نفس کشیدن...
امروز عقربه های ساعت حادثه را برایم به تصویر کشیدند ...
اکنون من با خاطرات نفس گرفته ات زندگی را با آه سردی می نوازم .
امشب که شعله می زندم ماجرای تو
بر این سرم که سر بگذارم به پای تو
بی تاب و بی قرارم و بی واهمه ولی
جز حرف عاشقانه ندارم برای تو
امشب هزار مرتبه بی تو دلم شکست
یعنی هزار مرتبه مردم برای تو
من راضی ام به این همه دوری ولی عزیز
راضی ترم به اینکه ببینم رضای تو
حالا درخت و جاده به راهت نشسته اند
حالا سکوت و سایه پر است از صدای تو
...sani chok ozleyorom
باور ندارم بی من رفتی؟؟!!
نیمه شب بود و تو در خاطر من چون هرشب
ره خواب بر چشم ترم می بستی
در خیال من و اندیشه من بودی تو
نه همین شب همه شبها هستی
خاطرت آرام به اندیشه من می آید
همره خاطر تو بغض و غرن * می آید
همه شب حال من این است
نه این شب تنها
همه بی تابی و شب بیداری
گونه تر کردنها
تو کدامین شب از این حال دلم با خبری ؟
تو چه دانی که چه سان میگذرد ؟
لحظه ها ، ثانیه ها ، بی تو سرکردن ها
کاش میدانستی .....
کاش میدانستی شوق دیدار تو در سر دارم
کاش میدانستم .....
کاش میدانستم که اگر باز بگویم با تو
از تو چه پاسخ دارم
کاش میدانستی ....
کاش میدانستی که به اندازه این فاصله ها
من از این فاصله ها بیزارم
کاش میدانستم ....
کاش میدانستم که چه در سر داری
چیست برهان دمی لطف و دمی آزارم
کاش میدانستی کاش میدانستم
چه بگویم با تو ؟
چه بگویم از تو ؟
به که گویم جز تو ؟
چه بگویم با تو ؟
تو که هر قصه من میدانی
چه بگویم با تو ؟
تو که احوال پریشان مرا میدانی
چه بگویم از تو ؟
نشود گفت همه جور تو در یک دفتر
چه بگویم از تو ؟
که چه کرد شمع به پروانه ؟!!
نه ....... از آن هم بدتر
به که گویم جز تو ؟
همه لب تر کرده ز پیمانه شب
مست خوابند همه
این همه مست کجا هوش شنیدن دارد
به که گویم جز تو ؟
من در این خلوت تاریک در این بند اطاق
این همه دیوار کجا گوش شنیدن دارد
نشد این تا ز سر لطف شبی
سوی من آیی و
بر من نظر تازه کنی
نشد آن تا ز سر بخت شبی
همچو گم کرده رهی
از سر کویم گذری
چو نه ای لطف تو داری ، نه من آن اقبال
شوق دیدار تو را ............
چه امید عبثی ، آرزوئی چه محال